گزارشی از بازتابهای خبری و اظهارنظرها و شکایت اعضای انصراف داده از شرکتهای بازاریابی شبکهای
برای تکمیل موضوعشناسی و تأیید نظرات محققان در خصوص ناسالم بودن فعالیت شرکتهای بازاریابی شبکهای که در حاضر در کشور فعال هستند گزارشی از بازتابهای خبری و اظهارنظرها و شکایات اعضای شرکتهای بازاریابی شبکهای که از ادامه همکاری با آنها منصرف شدهاند مطرح میشود تا ضمن آشنایی با دلایل انصراف و انفکاک آنها، به پشت پرده عملکرد این شرکتها پی ببریم.
مطالب این بخش مربوط به بیش از ۱۰۰ نفر از اعضای منفک شده شرکتهای مختلف بازاریابی شبکهای است که بر اساس موضوع دستهبندی شده است.
۱۹- لیدرهای این شرکتها، قدیمیهای گلدگوئیست هستند
به دوستان عزیز عرض کنم که من خودم جذب این شرکتها شدم و بهگونهای مخ من را شستشو دادند که بیخیال حکم شرع شدم ولی وقتی تنها جلسه آموزشی اول را رفتم دمم را گذاشتم روی کولم و فرار کردم. تمام سرشاخهها همان گلدکوئیستیهای قدیم بودند که قبلاً پول مردم شریف روستایی و قشر پایین رو بالا کشیدند و با جوانی و سرمایه خیلیها بازی کردند و حالا پشت فروش کالا، خودشان را پنهان کردهاند. تمام سرشاخهها گلدگوئیستیهای قدیم بودند.
غیرشرعی بودن را با عقل خودتان هم میتوانید بسنجید: یکی اینکه فقط سرشاخه هر روز قوی و قویتر میشود و تا شما یک زیرمجموعه پر و پیمون جور نکنی میلیاردر نخواهی شد؛ یکی اینکه جنسهای بیکیفیت که اکثراً برند آشنایی ندارند با قیمتی چند برابر را به دیگران میفروشید؛ یکی اینکه یک سری کالاهای غیرضروری را مجبور میشوید و مجبور میکنید که ملت بخرند و تمام این کارها صدق و راستی در آن نیست؛ مراجع مخالف این کار هستند؛ چون یک پول باد آورده نصیب بعضی از افراد میشود. آن هم با هدر رفت سرمایه مادی و معنوی شما.
۲۰- اصرار بیش از حد لیدرها برای عضویت در شرکت
من سه تا چهار بار پرزنت شدم ولی قبول نکردم تا اینکه یکی از رفقایم زنگ زد و گفت چند وقت است تو را ندیدم بیا ببینمت. گفتم: باشد. وقتی رفتم دیدم یک نفر دیگر همراهش هست. اول کمی درباره درس و زندگی و کار اختلاط کردیم. بعد کمکم بحث کارشان را پیش کشیدند، من که اصلاً حال نداشتم گوش کنم که چه میگوید. بالاجبار در پارک به خاطر رودربایستی با رفیقم نشستم گوش دادم. بعد هم به زور یک فلش به من داد که در آن سه تا کلیپ از برنامه تلویزیونی شوق در مورد نتورک مارکتینگ بود. دو سه روز بعد زنگ زد که بروم پارک و فلش را بدهم. دوباره آنجا یکی دیگر را آورده بود. باز هم سه ساعت مغز من را شستشو داد. ما هم از در آشنائیت و احترام و دوستی نشستیم گوش دادیم. دوباره به زور یک کتاب به من داد ولی من که گوشی دستم آمده بود، زنگ زدم گفتم این بار هیچ کسی را نمیخواهم بیاوری. من نمیخواهم بیایم. فقط کتابت را بگیر و برو. خدا وکیلی این گونه از دستش راحت شدم.
۲۱- توهین و تحقیر
برخلاف آنچه میگویند این کار بر اساس احترام و اخلاق و… است، به خدا آدمها را تحقیر میکنند. حین پرزنت مزخرفشان، طرف به من میگوید: یعنی تو ماهی ۱۰ تا صابون در خانهتان مصرف نمیکنی؟ بهگونهای میگوید که اگر بگویی نه انگار آدم بیفرهنگی هستی. یا میگوید: خجالتآور است که بخواهی از بابایت پول توجیبی بگیری و باید فکر یک کار باشی و…